يکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵ ۰۶:۱۶
۰

خانواده ی آرام ، شاد، سالم(گفت وگو با همسر مقام معظم رهبری)

خانواده ی آرام ، شاد، سالم(گفت وگو با همسر مقام معظم رهبری)
خانواده ی آرام ، شاد، سالم(گفت وگو با همسر مقام معظم رهبری)
در سال ۱۳۴۳ با ایشان ازدواج کردم ، البته این ازدواج همان طور که در خانواده ی مذهبی آن زمان مرسوم بود صورت گرفت. به این ترتیب که مادر ایشان برای خواستگاری به منزل ما آمدند و بعد ازمباحثات معمول ، مراسم ازدواج انجام شد. ما چهار پسر و دو دختر داریم. همه ی پسرانمان قبل از انقلاب و دخترانمان بعد از انقلاب به دنیا آمدند.
آن زمان [قبل از انقلاب] دوران مشقت باری بود و امتحان الهی بود و من خودم را برای تمام مشکلات ممکن آماده کرده بودم و هرگز درباره ی هیچ چیز لب به شکوه نگشودم.
در نخستین ماه های پس از ازدواجمان، یک روز همسرم از من پرسید:«اگر من دستگیر شوم تو چه احساسی خواهی داشت؟!»
این سؤال غیر منتظره ای بود و من ابتدا خیلی ناراحت و آزرده خاطر شدم، اما ایشان آن قدر درباره ی درگیری، خطرات و مشکلاتش و وظیفه ی همه ی افراد در این رابطه صحبت کردند که من کاملاً قانع شدم.
ایشان این مطلب را درست همان روزی که امام خمینی (ره) دوباره بازداشت شدند و از قم به تهران آورده و سپس به ترکیه تبعید کردند، مطرح کرد.در آن روز آقای خامنه ای و دیگران در مشهد برای نشان مخالفتشان با این امر آماده شده بودند و در همین زمان بود که از من در برخورد با مسأله ی دستگیریشان سؤال کردند.از همان روز من خودم را از لحاظ فکری آماده ی رویارویی با خطراتی که در راه مبارزات همسرم پیش خواهد آمد، کردم.
بنابراین ،هر وقت ایشان زندانی یا تبعید می شدند یا هنگامی که مجبور بودند پنهان و مخفی فعالیت کنند. تمامی مشکلات را با راحتی تحمل می کردم. بعدها که فرزندان مان بیش تر شد و زندگی گاهی وقت ها مشکل تر می شد که البته خداوند همیشه ما را یاری می کرد و هرگز ناامید نشدم.
شما همسرتان را چه طور در مبارزاتشان یاری می کردید؟
فکر می کنم بزرگترین نقش من حفظ جو آرامش خانه بود. طوری که ایشان بتوانند با خیال راحت به کارشان ادامه دهند. من سعی داشتم تا ایشان را از نگرانی در مورد خود و فرزندانم دور نگهدارم. گاهی وقت ها که برای ملاقات ایشان به زندان می رفتم از مشکلاتی که داشتیم چیزی به ایشان نمی گفتم و در پاسخ به سؤالاتشان درباره یوضعیت خود و فرزندان، صرفاً خبرهای خوب می دادم.
برای مثال، طی ملاقات هایی که با ایشان در زندان داشتم یا در نامه هایی که در دوران تبعید برای ایشان می نوشتم ، هرگز در مورد بیماری فرزندان نمی گفتم و نمی نوشتم.
خاطره ای دارم از آذر سال ۵۶ که هرگز فراموش نمی کنم. این آخرین دفعه ای بود که ایشان دستگیر شدند. از ساعت هفت شب منزل ما را محاصره کرده بودند. آقای خامنه ای منزل نبودند. ساعت دوازده آمدند منزل. ساعت سه نیمه شب مأمورین ساواک در خانه را زدند.
ایشان بیدار شدند، رفتم دم در و تا در را باز کردند مأمورین و ساواکی ها اسلحه هایشان را از لای در به داخل آوردند و ایشان را تهدید کردند، که ایشان مقاومت کردند و در را بستند. من خواب بودم . از صدای شکستن شیشه های در فریاد ساواکی ها که می رفتند: تسلیم،آتش می کنیم؛ بیدار شدم.
دیدم مصطفی توی رختخوابش نشسته و با کمال وحشت زدگی می گوید:مامان!بابام را کشتند… آن وقت من متوجه شدم قضیه چیست. از پشت شیشه ی در دیدم مأمورین دست های ایشان را دست بند زده اند و چند نفری دارند ایشان را کتک می زنند و ایشان هم در همان حال از خودشان دفاع می کردند. من زود چادرم را سرم کردم. مأموری وارد هال که من در آن خوابیده بودم شد واسلحه اش را روی سرم گرفت و اجازه نمی داد حرکت کنم. در همان حال برادرم که آن شب منزل ما بود از خواب پریده بود و دوید داخل هال و گفت چه خبر شده؟ من گفتم: خبری نیست، کار همیشگی شان است!
مأموراز حرف من عصبانی شده بود.میثم توی گهواره گریه می کرد. قدری گذشت. پا شدم رفتم توی آشپزخانه و بعد رفتم توی اتاق کتابخانه که ایشان و مأمورین آنجا بودند. آن ها مشغول گشت کتاب ها بودند. با چند مرتبه رفت و آمد یواشکی، کاغذ و نوشته هایی را که ایشان خیلی روی آنها زحمت کشیده بودند.
از اتاق بیرون آوردم. اذان صبح شد ، ایشان خواستند نماز بخوانند ، با مراقبت مأمورین وضو گرفتند و نماز خواندند. بعد آماده شدند برای رفتن. من بقیه بچه ها را که خواب بودند بیدار کردم و برای این که خیلی ناراحت نشوند ، گفتم بابا می خواهد به مسافرت برود، ولی وقتی بچه ها ساواکی ها را با آن اسلحه هایشان دیدند، قضیه را فهمیدند.
آقای خامنه ای خداحافظی کردند و با مأمورین رفتند. وقتی که هوا روشن تر شد، دیدم روی زمین خون ریخته؛ نفهمیدم چه شده تا این که بعد از ظهر همان روز از ژاندارمری تلفن کردند که ایشان را می خواهند ببرند.
اگر مایلید ایشان را ببینید ، هر چه زودتر به آن جا بیایید.با بچه ها به همراه یکی از دوستان ایشان به ژاندارمری رفتیم. ایشان را ملاقات کردیم و آن جا من فهمیدم که بر اثر کتک مزدوران ساواک، پای ایشان زخمی شده است.
روز بعد دوباره به همین ترتیب به ملاقات رفتیم و گفتند:«من به سه سال تبعید در ایرانشهر محکوم شده ام.» ایشان پس از این که مدتی از محکومیت خود را در ایرانشهر گذراندند، به جیرفت کرمان منتقل شدند و پس از چندی به علت انقلاب اسلامی ایران، به مشهد آمدند و مابقی محکومیت خود به خود منتفی شد.
من هم در زمینه های مختلف نظیر پخش اعلامیه ها، حمل پیام ها، اختفای اسناد و نظیر آن فعالیت داشتم. ولی فکر می کنم اصلاً قابل ذکر نیستند. در آخرین ماه های مبارزه، ایشان درباره ی پیام های تلفنی امام خمینی (ره) از پاریس کار می کرد. من آن ها را برای تکثیر و توزیع به مراکزی در مشهد و دیگر شهرهای خراسان جمع و به پاریس مخابره می کردم.
اما فکر می کنم مهم ترین کار زنان مبارزه و آزاده ی آن زمان ، پشتیبانی معنوی ، هم دردی و رازداری و تحمل مشقات بود.
آیا همسرتان در خانه به شما کمک می کنند؟
در حال حاضر نه ایشان چنین فرصتی دارند و نه ازایشان چنین انتظاری داریم، اما یک خصیصه ی بسیار پسندیده ای که ایشان دارند و می تواند نمونه و سرمشقی برای دیگران باشد، این است که زمانی که ایشان در منزل هستند، اگر چه معمولاً خسته از کار روزانه اند، اما سعی دارند تا جو خانه را از مشکلات محیط کارشان به دور نگهدارند.
همسر شما چه انتظاری از شما دارند؟
ایشان بیش از هر چیز دیگری انتظار دارند که محیط خانوادگی آرام و شاد و سالم باشد.
لطفاً نظراتتان را در مورد حجاب اسلامی بفرمایید.
به نظر من بهترین پوشش برای خارج از منزل ، چادر است. البته شرعاً پوشیدن انواع دیگرپوشش ،در صورتی که بدن را کامل بپوشاند و جذب و تنگ نباشد اشکالی ندارد، اما به طور کلی چادر ترجیح دارد.برای درون خانه کاملاً متفاوت است. البته پوشش در هر شرایطی باید مطابق عفت اسلامی باشد.
زندگانی شما چگونه است؟
سال هاست که ما اشیای تجملاتی را به خانه مان راه ندادهایم. زیبایی خوب است، اما نباید خودمان را درگیر زندگی تجملاتی کنیم.ما در خانه مان دکوراسیون به معنای متداول آن ، فرش و پرده های قیمتی ، مبلمان و … نداریم.
سال ها پیش خودمان را از این چیزها رها کرده ایم. والدین آقای خامنه ای در این رابطه سرمشق ما بوده اند و مادر ایشان چنین تجملاتی را مورد انتقاد قرار می دادند. من هم همین عقیده را دارم. همیشه به فرزندانمان توصیه می کنم که آن ها هم باید در رفتار شخصی شان این گونه باشند؛ زیرا اشیای لوکس غیر ضروری است./ 
 
به کوشش :رضا مصطفوی
برگرفته از کتاب: ماه در آینه
انتهای پیام/
کد مطلب: 3583
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *