به گزارش
پهره؛ درگفت وشنود پیش روی، به دیدار یکی از نام آوران دوران دفاع مقدس رفته ایم، البته از منظر همسر صبور گرامی اش.آنچه پیش روی دارید، شمه ای از، خاطرات بانو فاطمه عماد الاسلامی همسر سردار شهید محمود کاوه و مروری بر وصیت نامه و زندگی شهید است که امید می بریم موثر ومقبول آید.
**سرکار عالی درچه مقطعی و چگونه با شهید کاوه آشنا شدید؟
من در سپاه مددکار بودم و از دو سال قبل از اینکه ایشان از من خواستگاری کنند، ایشان را میشناختم. کارم سرکشی به خانوادههای شهدا و رزمندگان بود و به منزل ایشان هم سر میزدم. مادر ایشان همیشه گلایه میکرد که محمود نه برای مرخصی میآید و نه تلفن میزند. خواهر بزرگ ایشان مدتی همکار ما بود. همین رفت و آمدها و آشنایی با خواهر ایشان موجب آشنایی بیشتر شد و بالاخره هم به خواستگاریم آمدند. قبلاً با خانوادهام شرط کرده بودم جز با پاسدار با کسی ازدواج نخواهم کرد و این موضوع در خانواده ما جا افتاده بود.
**حس خودتان نسبت به شهید کاوه چه بود؟
ایشان از همان ابتدا برایم حکم مراد را داشت. این حس در تمام طول زندگی مشترک و حتی بعد از شهادت ایشان هم ادامه پیدا کرد.
**با چنین احساسی پس از شهادت ایشان چه کردید؟
واقعیت امر این است که خیلی جاها کم میآوردم و از خودش مدد میخواستم. سر مزارش میرفتم و میگفتم کمکم کن. با لبهای خندان به خوابم میآمد و میپرسید چه باید بکنم؟ باز چه شده است؟
**از آشنایی و خواستگاری میگفتید.
بله، داشتم در جهاد به کشاورزان و روستاییها کمک میکردم که خانواده ایشان خبر دادند که قرار است به خواستگاریم بیایند. با یکی از همکاران سپاهی برای کمک در خوشهچینی به یکی از روستاهای قوچان رفته بودیم. قرار شد آن روز زودتر به خانه برگردم، ولی ماشین در بین راه خراب شد. یک ساعتی طول کشید تا ماشین درست شد و راه افتادیم. وقتی به خانه رسیدم، دیدم مادر و خواهرم بسیار ناراحت و نگران هستند. مادرم گفت یک ساعتی هست این بندگان خدا آمدهاند. چرا اینقدر دیر کردی؟ ماجرا را تعریف کردم و نزد آنها رفتم. چند دقیقهای حرفهای متداول رد و بدل شد و بعد من و آقا محمود را تنها گذاشتند تا با هم حرف بزنیم. این اولین دیدار ما بود. بهشدت خجالت میکشیدم و تمام مدت سرم پایین بود و نمیتوانستم نگاهش کنم. سکوت بین ما خیلی طول کشید. بالاخره آقا محمود به حرف آمد و گفت قصد دارم برای تکمیل دینم ازدواج کنم و بعد هم شهید شوم.
آن شب فکر کردم برای خرید لوازم عقد و این چیزها میرویم و داشتم برنامهریزی میکردم که خبر دادند آقا محمود همان شب به کردستان رفته است. نشان به آن نشان که تا هشت ماه بعد هم از ایشان خبری نشد. تازه آن موقع بود که درد و رنج مادر ایشان را فهمیدم که چطور بیمقدمه و بیخداحافظی میگذاشت و میرفت. بعد هم از منطقه جنگی زنگ زد جشن را راه بیندازید تا من بیایم و زود برگردم، چون نمیتوانم زیاد بمانم.
**از مراسم عقد و عروسی بگویید.
از کردستان آمد و گفت میخواهم به تهران بروم. میخواست حضرت امام (ره) خطبه عقد ما را بخوانند. گفتم پس همین سفر را بنویس به پای ماه عسل. آقای آشتیانی پیش امام رفت و گفت داماد، آقای محمود خان کاوه است. امام لبخندی زدند و سرشان را رو به آسمان گرفتند و دعا کردند. امام قرآنی را که با خود برده بودیم برایمان امضا کردند که هنوز آن را به یادگار دارم.
**زندگی مشترک با ایشان چه حال و هوایی داشت؟
آقا محمود حتی یک لحظه آرام و قرار نداشت. از جماران، من و خانوادهاش را به خانه یکی از آشناهایش برد و گفت باشید، زود برمیگردم. رفت و فردای آن روز برگشت و گفت باید به کردستان برود. در طول سه سال زندگی واقعاً شاید 100 روز هم با هم نبودیم، آن هم روزی یکی دو ساعت. در خانه هم که بود آنجا را مقر فرماندهی کرده بود. دائماً به منطقه زنگ میزد، نیرو جمع میکرد، متن سخنرانی آماده میکرد یا با دوستانش ملاقات داشت. دائماً کلاشینکف آماده بالای سرش بود و حتی در خواب هم آرام و قرار نداشت. منافقین دائماً شبنامه پخش و آقا محمود را به ترور تهدید میکردند. هر وقت میخواست بخوابد، در رختخواب غلت میزد و ناراحت بود. وقتی میپرسیدم چرا اینقدر بیقراری؟ میگفت: «روا نیست اینجا در رختخواب گرم و نرم بخوابم و بچهها در سرمای زمستان در سنگرهای کردستان زجر بکشند.» بعد از جا بلند میشد و اشکهایش را پاک میکرد. معمولاً هم در اینجور مواقع تلفن زنگ میخورد و او با خوشحالی میگفت همین امشب باید به کردستان بروم. مرا ببخش که برایت مرد خانه نیستم.
**در کردستان چه میکرد؟
هیچوقت درباره کارهایش در آنجا حرفی نمیزد. پشت تلفن هم حرفهایش رمزی بود.
**چطور با چنین وضعیتی کنار میآمدید؟
خود ایشان از روز اول گفت من خانه به دوش هستم. تا وقتی جنگ هست، نمیتوانم یک زندگی عادی را ادامه بدهم. اگر هم به خواستگاری تو آمدم به خاطر این است که میدانی داری چه میکنی و شرایط را میشناسی. بنابراین خوب فکر کن و بر اساس احساسات تصمیم نگیر.
**دخترتان، زهرا هم در همین شرایط به دنیا آمد؟
بله، از او قول گرفتم لااقل برای تولد فرزندمان این بار زود برگرد. قول داد، ولی نتوانست بیاید. چشمم به در خشک شده بود و آنقدر حرص خورده بودم که شیرم خشک شده بود. سه ماه از تولد دخترمان گذشته بود و او نه نامهای داده، نه تلفن زده بود. به هر زحمتی بود با تلفن گیرش آوردم و گفتم: «این یعنی قول؟» گفت: «خدا مرا بکشد که زیر قولم زدم.» گفتم: «این حرفها حالیم نیست. فردا باید اینجا در مشهد باشی.»
**آمد؟
بله، باورم نمیشد، ولی آمد. صورت بچه را بوسید و پرسید: «اسمش را چه گذاشتهای؟» جواب دادم: «همان که تو میخواستی. زهرا.» بعد بچه را در آغوشم گذاشت و گفت: «باید برگردم.» گفتم: «همین که تا اینجا آمدی جای شکرش باقی است. برو به کارت برس.» همیشه بیقرار رفتن بود. از قبل هم مرا برای نبودنش آماده کرده بود و هر لحظه منتظر شنیدن خبر شهادتش بودم. میدانستم ماندنی نیست.
مروری بر زندگی نامه و وصیت نامه شهید محمود کاوه
شهید کاوه در 1/3/ 1340 در مشهد در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت(ع) متولد شد. پدرش که از کسبة متعهد به شمار میرود، در دوران ستمشاهی و اختناق، با علما و روحانیون مبارز، از جمله حضرت آیت ا... خامنهای (مدظلهالعالی) و شهیدان هاشمینژاد و کامیاب ارتباط داشت؛ وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قایل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت میبرد و از این راه، او را با مکتب اهل بیت و تعالیم اسلام آشنا کرد.
محمود کاوه، دوران تحصیلات ابتدایی خود را در چنین شرایطی سپری کرد. از آنجا که آرزوی قلبی پدرش به هنگام تولد محمود این بود که وی را در سلک صالحان و پیروان واقعی مکتب اسلام قرار دهد، محمود با علاقة قلبی و تشویق پدر، وارد حوزه علمیه شد و همزمان، تحصیلات دوران راهنمایی و دبیرستان را نیز ادامه داد.
با اوجگیری انقلاب، او که جوانی با نشاط، فعال و مذهبی بود، با شرکت در محافل درس مساجد جوادالائمه و امام حسن مجتبی (ع) که در آن زمان از مراکز تجمع نیروهای مبارز مشهد بود از هدایت ها و تعالیم حضرت آیت ا... خامنهای (مدظلهالعالی) بهرههای فراوانی برد. وی ره توشههای همین تعالیم را با خود به محیط دبیرستان و میان دانشآموزان منتقل مینمود، تا آنجا که در دبیرستان، به عنوان محور مبارزه شناخته گردید. محمود با علاقه وافر، به پخش اعلامیههای حضرت امام خمینی (قدس سره) همت گماشت و فعالانه در راهپیماییها و درگیریهای زمان انقلاب، شرکت مینمود.
با پیروزی انقلاب اسلامی، کاوه جزو اولین عناصر مؤمن و متعهدی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهر مشهد پیوست. پس از گذراندن یک دوره آموزش شش ماهه چریکی، به آموزش نظامی برادران سپاه و بسیج پرداخت. پس از آن، به منظور حفاظت از بیت شریف حضرت امام خمینی (ره)، طی مأموریتی شش ماهه به تهران عزیمت کرد. با شروع جنگ تحمیلی، به همراه تعدادی از نیروهای خراسان به جبهههای جنوب اعزام شد و لیکن مدتی بعد به علت نیاز شدیدی که پادگان به مربی داشت، او را برای آمادهسازی و آموزش نیروها به مشهد فراخواندند.
شهید کاوه در جبهه های جنگ رشادت های بی نظیری از خود نشان داد و در کردستان عرصه را برای ضدانقلاب تنگ کرده بود. وی پس از مبارزات خستگی ناپذیر، سرانجام در 11/6/65 در عملیات کربلای2 بر بلندای قله 2519 حاج عمران در اثر اصابت گلوله توپ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
*بخشی از وصیت نامه شهید
بسم رب الشهداء و الصدیقین
دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئهای را که علیه انقلاب طرحریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود. اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود بدانید که به مسلمانهای جهانخدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود آنها پیروز شدهاند.
***
... خدمت پدر و مادر خواهر و برادر و همه اقوام دوستان و خواهران و برادارن دینی سلام عرض میکنم وامیدوارم را ببخشید .
بعد از کشته شدنم اگر جدی از من جسدی باقی ماند آنرا پیش پدر و مادرم ببرید تا در هر جا که خواستند دفن نمایند .
ای پدر و مادر گرامی اصلاً ناراحت نباشید از اینکه من کشته شدم چون من در راه هدفم که رسیدن به اسلام واقعی می باشد کشته شده و کشته شدن در راه اسلام و قرآن نیز همان شهادت است و شهادت آرزوی هر مسلمان واقعی میباشد که اسلام را درک کرده باشد مسلمانی که میخواهد خدا گونه بشود و خدا گونه باشد .
به مادرم دلداری بدهید و به او بگوئید که ناراحت نباشد و به مادران دیگر بیاموزد که فرزندانی داشته باشند که در راه اسلام قدم برمی دارند و در راه اسلام کشته شوند مادرم این را نیز بداند که او در فردای در پیش فاطمه رو سپید است چون او نیز شهید داده است .
از همه برادران و خواهران دینی میخواهم که راه مرا که راهی جز راه اسلام و امام خمینی نمی باشد ادامه دهند و تا پیروزی کامل مبارزه نمایند .
همیشه با یکدیگر با ملاطفت و مهربانی رفتار نمائید . با دشمنان اسلام و منافقین سرسختانه بجنگید و جهاد نمائید .
ا... اکبر خمینی رهبــر . مبارزه و جهاد تا پیـروزی کامل و برقراری جمهوری اسلامی .
منبع تاشهدا
انتهای پیام