چهارشنبه ۸ دی ۱۳۹۵ ۰۵:۳۵
۰
روایتی از جانباز مجید بذرافشان؛

شهادت از من فرار می‌کند

فکرش را هم نمی‌کنی این جوان پر جنب و جوش حتی پدر و مادرش را به یاد ندارد زمانی که خدا آنها را آسمانی کرد.باورت نمی‌شود سر پر شورش باعث شده وهابیون آل سعود او را دستگیر و زندانی کنند. باورت نمی‌شود همسرش هم فرزند شهید است. باورت نمی‌شود در درگیری با پژاک حتی جانباز هم شده باشد و چیزهای دیگری که از این قهرمان جوان و گمنام سر زده و باور کردنش مشکل است...
شهادت از من فرار می‌کند
شهادت از من فرار می‌کند
به گزارش پهره؛ از آن آدم‌هایی است که یک دنیا انرژی دارد. انگار صبح به صبح یک لیوان اورانیوم می‌خورد و از خانه خارج می‌شود. تند تند حرف می‌زند و شیرین. با این همه عجله‌ای که در کارش و حرفش و رفتارش دیده می‌شود اما آرامش خاصی از همنشینی با او تجربه می‌کنی. داستان زندگی‌اش از نظر او یک روایت عادیست اما برای من و مخاطب شبیه یکی از سوژه‌های احسان علیخانی در ماه عسل است.
فکرش را هم نمی‌کنی این جوان پر جنب و جوش حتی پدر و مادرش را به یاد ندارد زمانی که خدا آنها را آسمانی کرد.
باورت نمی‌شود سر پر شورش باعث شده وهابیون آل سعود او را دستگیر و زندانی کنند. باورت نمی‌شود همسرش هم فرزند شهید است. باورت نمی‌شود در درگیری با پژاک حتی جانباز هم شده باشد و چیزهای دیگری که از این قهرمان جوان و گمنام سر زده و باور کردنش مشکل است...
مصاحبه با مجید بذرافشان جوان 32 ساله رودسری به خاطر تواضع، علاقه به گمنامی و یا دلمشغولی‌های گاه و بیگاهش چند ماه طول کشیده است. این گفتگو حاصل بیش از 32 بار تماس تلفنی، دیدار حضوری و استفاده از دستنوشته‌های اوست.
خودش دوست داشته داستان‌های مجید را اینطور شروع کند، 30 شهریور 1363 در آبادان به دنیا آمدم. پدرم علی بذرافشان، اهل گیلان و پاسدار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و با آغاز جنگ به جنوب رفته بود. روایتی از دایی‌ام وجود دارد که می‌گوید سه ماه قبل از تولدم، پدرم در منطقه عملیاتی شلمچه با اصابت ترکش به خرج آر پی جی که در کوله‌اش بوده می‌سوزد و به شهادت می‌رسد و جز خاکستر و اندکی استخوان چیزی از او باقی نمی‌ماند.
مادرم، فاطمه کریمی و اهل آبادان بود. مادر که امدادگر و پرستار بوده و در بیمارستان‌های صحرایی حوالی شهر آبادان فعالیت داشته در یکی از روزهای گرم تابستانی در منازل مسکونی سپاه پاسداران با اصابت موشک هواپیمای دشمن بی دین بعثی به شهادت می‌رسد. در زمان شهادت مادر من 6 ماهه بودم.
مجید سیر زندگی‌اش را بعد از شهادت مادر اینطور تعریف می‌کند: برادران عزیز پاسدار و گروه امداد هلال احمر که در آن زمان خانواده پدری من را می‌شناختند، مرا به همراه عده‌ای از جانبازان به شمال کشور آورده و به بیمارستان لنگرود تحویل دادند.
جراحت کوچکی که نتیجه بمباران دشمن بعثی بوده و باعث شهادت مادرم شد و هنوز آثارش در ناحیه شکم من باقی است باعث شد مدتی در بخش نوزادان بیمارستان لنگرود بستری باشم.
تلاش‌های بسیاری برای نگهداری از من انجام شد و چند تن از پاسدارانی که قصد داشتند از من نگهداری کنند اکنون شهید شده‌اند. بالاخره من را به زن و شوهری که 50 سال سن داشته و فرزندی هم نداشتند سپردند. من در آن زمان دو ساله بودم.
وقتی از مجید اسم پدر و مادر فعلی اش را می‌پرسم می‌گوید: اسم آن بزرگواران را چون آنها را مانند پدر و مادر واقعی خودم می‌دانم و نمی‌خواهم برایشان تکدری ایجاد شود نمی‌خواهم بگویم تا به قول شما رسانه‌ای نشوند.
وی افزود: مجید با این شرط که هر وقت نهادهای متولی، کودک تازه پدر و مادر از دست داده را خواستند تحویل بگیرند، مهمان خانه آن دو بزرگوار شده و این مهمانی تاکنون ادامه دارد. آن بزرگواران که پدر و مادر من هستند همه شرایط را قبول کردند و گویا مهر من در قلوب باصفایشان جا گرفته بود.
مجید قصه ما فرصتی برای کودک بودن نداشته است یا لااقل آن کودکی که من و شما داشته‌ایم از حوالی زندگی او گذر نکرده است. فاصله او از به دنیا آمدن تا مرد شدن بسیار کوتاه بوده است. خودش اینگونه می‌گوید: در 6 سالگی عضو بسیج پایگاه محله کیا کلایه لنگرود شدم. در واقع منزل دوم من در تمامی دوران مسجد امام حسین(علیه السلام) کیاکلایه لنگرود بوده است. همیشه رزمندگان و بسیجیان پایگاه مرا مورد لطف و مهر خود قرار می‌دادند. در تعلیم قرآن و نماز تشویقم می‌کردند و گاهی مانند یک کودک با من بازی می‌کردند.
وی ادامه داد: چند تن از این رزمندگان را که اکنون شهید شده‌اند، به یاد دارم، به ویژه شهید غلامحسین باقر پور که خبر شهادتش مرا بسیار دلتنگ کرد. چون در دوران کودکی برایم بستنی می‌خرید و با هم تاب بازی می‌کردیم. با چوب برایم اسلحه می‌ساخت و به من اسب سواری یاد داد. او اکنون از عاشورائیان بی حرم است و در بانی بنوک در میدان مین سوخت و هنوز پیکرش به ایران باز نگشته است.
در تمام دوران نوجوانی در بسیج بودم. فعالیت در بسیج باعث شد مدتی جانشین گردان عاشورا و بعدها فرمانده پایگاه بسیج شوم. فعالیت در بسیج یک کار مقدس و نورانی است. با عزم جهادی دوستان مخلص در پایگاه مقاومت کیا کلایه، این پایگاه به عنوان پایگاه نمونه کشوری انتخاب شد و به همین مناسبت افتخار دیدار با رهبر معظم انقلاب در 29 اسفند 1392 در جمع 60 هزار نفری فرماندهان بسیج کشور در مصلی بزرگ امام خمینی(رحمه الله تعالی علیه) و همچنین به صورت خصوصی نصیبم شد. تاکنون دو بار به دیدار رهبر معظم انقلاب نائل شده‌ام. هدیه دیدار با رهبر معظم انقلاب هم رفتن به حج تمتع بود که خداوند نصیبم کرد و در سال 1393 موفق به تشرف به خانه خدا شدم.
وی درباره دیدارش با رهبر انقلاب بسیار پرشور حرف می‌زند و واقعه دیدار را شیرین توصیف می‌کند: زیبا و دلنشین بود. نیم ساعت اول شوک زده بودم. نمی‌دانستم چه بگویم. وقتی نوزاش دستان گرم رهبر را بر سر خود احساس کردم زبانم باز شد و دو خواسته از ایشان داشتم. اول اینکه مانند شهید کاظمی خواستم دعا کنند در جوانی عاقبت به خیر شوم و دوم اینکه در جوانی شهید شوم. ایشان هم فرمودند: ان شا الله همه جوانان که امید من هستند عاقبت بخیر شوند. نظام به شما بسیجیان و عزیزان احتیاج دارد و ان شا الله عاقبت همه شما و ما به شهادت ختم شود.
 مجید که مهندس عمران است، مرداد ماه 1385 ازدواج کرد و همسرش هم فرزند شهید است. حاصل این ازدواج یک پسر به نام محمد طه است.
مجید سابقه درگیری با پژاک دارد و حتی در درگیری با این گروهک تروریستی مجروح و جانباز شده است. حرف زدن با او در این رابطه خیلی سخت است. آن هم به خاطر خست و تواضعش در بیان خاطراتش که به قول خودش می‌خواهد ریا نشود و تنها می‌توانی بفهمی در پیرانشهر مجروح شده است. مقدار جانبازی‌اش هم به قول خودش یک تکه از وجودش زودتر آسمانی شده و ارزش گفتن ندارد.
مجید درباره چگونگی پیدا شدن قبور پدر و مادرش گفت: علاقه به فهم مسائل و اینکه پدر و مادرم کجا شهید شده‌اند و چه سرنوشتی داشته‌اند را نمی‌شود کتمان کرد. پس از تحقیقات اندکی در سال 91 از طریق معراجگاه شهدای تهران آزمایش دی ان ای دادم و پس از مدتی هم قبور مطهر پدر و مادرم را پیدا کردم. سالی هم اگر بشود دو بار و اگر نتوانم یک بار به زیارتشان می‌روم.
وقتی از مجید می‌پرسم از اقوام پدری چرا تاکنون کسی سراغ شما نیامده بود؟ رفتار آنها بعد از پیدا کردنشان با شما چطور بود؟ گفت: فکر می‌کردند جزء شهدای بمباران هستم و همراه مادرم شهید شده‌ام. حالا هم با اقوام مادری، دایی‌ها و خاله‌هایم ارتباط دارم.
مجید بذرافشان در زندگی هر ماجراجویی که ربطی به انقلاب داشته ورود کرده است. انگار دفاع از انقلاب خط قرمز زندگی او باشد. پدر و مادرش را زودتر تقدیم آسمان الهی کرده و خودش هم در درگیری با پژاک تا نزدیک شهادت پیش رفته است. اما رفتن او به حج و دستگیری‌اش توسط وهابیون سعودی ماجرایی دیگر است.
از زبان او می‌شنوی که ماجرا را اینطور تعریف می‌کند: در 28 شهریور 1393 با جمع 640 نفری از حجاج ایرانی به مکه مکرمه مشرف شدم. حضور معنوی و سیاسی در مناسک حج، به ویژه برنامه برائت از مشرکان از توفیقاتی بود که نصیب من شد. آنچه در حج قلب من را آزار می‌داد توهین وهابیون عربستان به حجاج به ویژه حجاج شیعه بود.
در روز برائت از مشرکان با بالگردهای خود در ارتفاع پایین پرواز می‌کردند و با بلندگو هشدارهای پی در پی می‌دادند که شعارهای ضد آمریکای ندهیم و می‌خواستند به نوعی رعب و وحشت در دل حجاج ایرانی وارد کنند که نمی‌توانستند. فشار وهابیون در قبرستان بقیع بسیار زیاد بود و رسماً به شیعیان فحاشی می‌کردند. برای زیارت قبور ائمه هم فرصت محدودی داشتیم.
زیارت ائمه در قبرستان بقیع در دو نوبت بعد از نماز صبح و عصر برگزار می‌شود و فاصله زمانی در حج تمتع بسیار محدود است. آنقدر که شما نمی‌توانید یک زیارت نامه بخوانید. در یکی از روزها وقت نماز عصر قصد رفتن به زیارت ائمه بقیع را داشتم که متوجه شدم یکی از وهابیون به خیال خودش که ما متوجه نمی‌شویم، به زبان عربی توهین کرده و فحش می‌دهد. رفتم جلو و گفتم مشکل تو چیست؟ گفت، همه شما کافر هستید. از جلوی صف ما عبور می‌کنید و نماز ما را قطع می‌کنید. در حالیکه فاصله زائران با صف نماز وهابیون زیاد بود. شخص وهابی می‌گفت، این قبور، مدفن انسان‌های عادیست و شما مرده پرست هستید و لزومی ندارد برای اهل قبور احترام قائل باشید. در صورتی که قبر پیامبر و خلفا اینجاست و باید به زیارت آنها بروید. وقتی گفت شما کافر و رافضی هستید نارحت شدم و به عربی دست و پا شکسته گفتم: تو کافر هستی. من اهل سنت واقعی هستم که دارم به سیره رسول خدا عمل می‌کنم. من و زائران رسول خدا، محمدی هستیم. بحث ادامه پیدا کرد و وهابی سعودی هم توانایی پاسخ به من را نداشت با همکاری عده‌ای شرطه( پلیس‌های سعودی) مرا دستگیر کرد.
وقتی در زندانی که زیر مسجدالنبی قرار دارد وارد شدم دیدم 37 نفر از حجاج ایرانی هم آنجا هستند که از صبح در آنجا حضور داشتند. از شهادت، اسارت و شکنجه و سعودی‌های بی مقدار نمی‌ترسیدم، همه ترسم این بود که اتهام حمل مواد مخدر و یا تهمت دیگری به من بزنند و آبروی ایران و انقلاب برود. خودم را برای هر اتفاقی آماده کرده بودم. فکر می کردم این اسارت به این زودی تمامی ندارد. چهار ساعت بازداشت بودم که برادران بعثه مقام معظم رهبری آمدند و من و همه افراد آزاد شدیم.
بعدها متوجه شدیم دلیل دستگیری، متهم کردن زائران ایرانی به اغتشاش و بی نظمی بود تا به عنوان عناصر نا امن کننده مراسم حج بین زائران معرفی شویم. حالا و بعد از رخ دادن فاجعه منا این فکر به ذهنم می‌رسد که آن دستگیری‌ها، زمینه سازی برای کشتار زائران در منا و تبلیغ منفی علیه زائران ایرانی بود.
سعودی‌ها با زائران بسیار غیرمحترمانه رفتار می‌کنند. در مناسک حج، پیرزنی از حجاج زاهدان مشکل دیابت داشت و پس از برگشت از رمی جمرات عطش او را از پا انداخته بود. این بانوی سالمند وقتی از شرطه‌های عربستان تقاضای آب می‌کند آنها قمقمه آب را در می آورند و آب می‌نوشند و حتی پیرزن را می‌زنند که حال او بسیار بد شد و وقتی دخالت کردیم قصد دستگیر کردن ما را هم داشتند.
مجید که اکنون کارمند اداره اوقاف و امور خیریه رودسر است خود را سرباز اسلام و رهبر معظم انقلاب می‌داند. او و امثال او به گردن ما حق دارند و به همین دلیل باید مراقب بود از چیزی نرنجند. اما او می‌گوید از خیلی چیزها در جامعه رنجیده است. از بودن چیزهای و نبود خیلی چیزها. مجید از تهاجم فرهنگی، بی‌حجابی و رعایت نشدن حریم محرم و نامحرم می‌رنجد. مجید از اینکه عده‌ای اختلاس کنند و بیت المال را چپاول کنند می‌رنجد. مجید از رنج مردم می‌رنجد. مجید می‌گوید از اینکه مسئولان حرف رهبر را گوش نمی‌دهند و این سید عزیز دنیای اسلام باید حرفش را چندبار و چند بار تکرار کند می‌رنجد. مجید می‌گوید از هرچیزی که آقا را برنجاند، می‌رنجم.
 وی ادامه می‌دهد: من و امثال من حق داشتیم مثل دیگران پدر و مادر داشته باشیم. پدر و مادر ما برای هدف مقدسی جان خود را فدا کردند و البته از این بابت منتی سر کسی نداریم اما وقتی برای مسیری جان عزیزانی فدا شده آن راه نباید فراموش شود.
مجید به شدت دنبال شهادت است. به قول خودش ناف مرا صدامیان با نیزه بریده‌اند و حالا شهادت از من فرار می‌کند. از خدا تاکنون هرچه خواستم به من عنایت شده و برای پاسخ دادن به نعمات خداوند آنچه از دست این بنده حقیر بر می‌آید تقدیم جان به جانان است. این را می‌گوید به قول خودش می‌رود تا کار اسلام و مسلمین روی زمین نماند./خبرگزاری شبستان.تاشهدا
کد مطلب: 3637
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *